قسمت ۸ زندگی نامه رضاصادقی (ماندنی شدن آرزوی رضا)
امشب برج میلاد نور عجیبی دارد!!هرچه در اتوبان همت به برج میلاد نزدیک تر میشوی حس عجیبی احساس می شود.قرار است اینجا اتفاقات خوبی بیفتد.رضا با ماشین شاسی بلند مشکی رنگش وارد پارکینگ برج میلاد می شود شاید ماشین رضا گران قیمت باشد ولی همیشه ثابت کرده این تکه اهن ها نمی توانند فاصله ای بین او و طرفدارانش بی اندازد.
صدای سوت و جیغ مردم فراتر از تصور مامورین حراست سالن است.چراغها خاموش میشود و فقط یک نور دایره ای روی ورودی استیج زووم شده تا ورود مردی را نشان دهد که این روزها عاشقان سینه چاک کم ندارد.رضا وارد می شود انفجاری در سالن به وجود می اید مثل همیشه رضا با مشتی گره کرده روی قلبش به سمت حاضرین تعظیم میکند.لحظه ای چشمانش را می بندد و سالهایی که با اتفاقات خوب و بد تا به امروز گذرانده از جلوی چشمش عبور می کند…..
از روزهای نوجوانی و جوانی گرفته که برای خلوت خود می خواند و کاست هایش در شهرش دست به دست می چرخید تا امروز که برای بلیط های کنسرتش فقط ۲ساعت زمان لازم است تا یک سانس پرشود.
از لحظات خوب و دلنشین هتل همای بندرعباس گرفته تا نامردمی های نارفیق های چندساله
به اسپانسرش فکر میکند اسپانسری که از همان ۲سالگی تقدیری برایش رقم زد که حالا تبدیل شود به یک چهره ی محبوب مردمی.اسپانسری که همیشه با او بود در خلوتش در نت به نت هایش و در بیت بیت شعرهایش……به یادش یک بسم الله ارام زیر لب می گوید.
رضا روی استیج ایستاده. نور صحنه روشن است و مردم را درست نمیبیند اما میداند که چند نفرند. نفسهایشان را حس میکند.
_من، رضا صادقی عاااااااااشقتونم! همه میدانند این جمله ی رضا از ته قلبش می اید.
صدای تشویق جمعیت فراتر از تصورش است.
او مثل یک سلطان روی سن ایستاده. مردم ترانههایش را حفظ هستند. هم در کنسرتها دیده و هم در کوچه و خیابان بارها و بارها شنیده. شروع به خواندن میکند و همه او را همراهی میکنند. رضا میداند چطور هوادارانش را راضی کند. میداند که باز هم مثل همیشه مردم راضی به خانه برمیگردند. رضا به مادرش فکر میکند. به خانهای که در گذشته داشتند و به خانهای که الان دارند.رضا میداند که در پایان راه نیست.این روزها موفقیت برای رضا بندری میزند. ترانه آخر را میخواند. مردم یک لحظه هم آرام نمیمانند.رضا خوشحال است و راضی. هیچچیز نتوانسته جلوی او را بگیرد. او دنیا را شکست داده.رضا به همه ی ارزوهایش رسیده ولی چیزی که رضا به دنبال آن هست فراتر از یک ارزوی مادی است رضا تفکری است که می خواهد ماندنی شود نه خواندنی.صدای تشویقها هنوز توی گوشش است. نفس عمیقی میکشد یک یاعلی می گوید و سالن را ترک میکند…..
نویسنده : سیدسعید احمدمیری
دیدگاهتان را بنویسید