“وقتى که بچه بودم ، غم بود ، اما کم بود “
سلام کوچه کودکى هایم ،
اینجا خونه پدرى منه ، توى یک محله پر از ادمهاى ساده و صبور در شهرم بندرعباس ، اسم محلمون شیر اول بود ( کمربندى ، شیر اول ) تمام جهانم خلاصه میشد در کوچه ایى که صبحش بوى زحمت بود و تردد و ظهرش بوى اذان بود و گرما و عصرش بوى بازى بود و رفاقتا و شبش کم نور و ارام …. عبدل ، محسن ، مهدى ،سعید، هادى و و و دوستان من بودن و هم کودکى ….. در خونه ها بروى هم باز بود ، جلو همین در جلسه باهم بودن به صرف قلیان محلى و چاى برگزار میشد …. منتظر مادر امنه پیرزن با محبت که وقتى رد میشد انبه یا گارزنگى به بچه ها میداد ..
جوکهاى یوسف و غلام و حیدر .. خالى بندى امید و عبدل ، و معرفت خدابیامرز رهکوئى …..
از اینجا بود که شروع کردم بودن رو ….
تو این محل رشد کردن سعادت میخواست که خدا نصیبم کرد و دست تک تک هم محلامو میبوسم .. و امدم به تهران و مردمى عاشق که پذیراى من غریب بودن و رفتن به شهرهاى سرزمینم که هر کدومش ستاره روى دوشمه و خورشید اسمانم و بعد کشورهایى که همزبانانم من و در خود راه دادن …. این راه هنوز ادامه داره و هنوزم عشق یکرنگه ….. “وقتى که بچه بودم ، غم بود ، اما کم بود “
دیدگاهتان را بنویسید