آقای مشکی پوش نیمه گمشده اش را پیدا میکند.
همه چیز از یک سفر شروع شد. سفری به المان برای اجرای یک کنسرت. رضا نمیدانست خدا تقدیرش را در این سفر نوشته است و قرار است در این سفر تحولی بزرگ در زندگی اش اتفاق بیفتد. مثل همه کنسرت ها با ارکستر شروع به تمرین کرد و اماده برای یک اجرای قوی برای ایرانیان مقیم المان.
همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه یکی از دوستان رضا پیشنهادی به او داد که رضا را سخت به فکر فرو برد. دوست رضا پیشنهاد اشنایی با یک خانواده اصیل و سیدزاده ایرانی که درالمان زندگی میکردند را به رضا داد. شاید به رضا از این قبیل اشنایی های خانوادگی زیاد شده بود ولی چیزی که برای رضا عجیب بود اینکه درونش حس عجیب و غریبی ایجاد شده بود.رضا حس میکرد این بار قرار است اتفاق های تازه ای در زندگی اش بیفتد.
رضا وقتی از این حس مطمئن شد که مهربانی و وقار مورد علاقه اش را در چشمان نیمه گمشده اش دید. همیشه در مصاحبه هایش گفته بود دوست دارم همسرم من را بخاطر رضاصادقی بودنم نخواهد بلکه به خاطر خودم بخواهد. رضا در عمق نگاه و حرف های نیمه گمشده این موضوع را پیدا کرد.
حالا دیگر رضا تصمیمش را گرفته بود و در ته دلش خوشحال بود که اهنگی مثل (بانوی من) را خوانده و حالا میتواند به مخاطب خاص خود با تمام وجود تقدیم کند.
امسال پنجمین سال است که بانو صادقی هم برای رضا همسری مهربان و دلسوز است هم برای تیارا مادری تمام عیار.
جهانتان پر از لبخند خدا خانواده دوست داشتنی صادقی ❤️❤️❤️
متن : سیدسعید احمدمیری
2 thoughts on “آقای مشکی پوش نیمه گمشده اش را پیدا میکند.”
مثل همیشه عالی❤❤✌?
خدابه پای هم پیرش کن احسن به این کدبانووجدابقول اقارضابرای رضاصادقی نخواهدش برای وجودپدردخترش وهمسرباوفامبارکتون باش رضاجان وهمسرمهربانشون کوچلوتون خداببخش براتون